پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
متن اهنگ نارفیق از مهدی احمدوند
نوشته شده در دو شنبه 30 دی 1392
بازدید : 1298
نویسنده : فرهاد فیضی

رفاقتو تو حق من امشب تموم کردي رفيق

گرفتي از من دستاي عشقمو نامرد نارفيق

دارم ميبينم اون روزو نه اون تورو بخواد نه تو

نه راه برگشت واسه من نه راه جبران واسه تو

چه حالي داشتمو حال اون روزو تو دوري تو الان

تو دست من بود دستوي اون که تو دستت الانه

يه روز به حرفم ميرسي امروزو يادت بمونه

رفتني ميره ميدونم محاله يارت بمونه

نارفيق بودي بودي برام اي رفيق با مرام

زخم کاريتم نزاشته بال پروازي برام

دلتم خنک بشه پر دستم جاي تيغ

ظربه اخرتم به هدف خورده دقيق

نارفيق بودي بودي برام اي رفيق با مرام

زخم کاريتم نزاشته بال پروازي برام

دلتم خنک بشه پر دستم جاي تيغ

ظربه اخرتم به هدف خورده دقيق


:: موضوعات مرتبط: متن اهنگ , ,
:: برچسب‌ها: متن اهنگ نارفیق از مهدی احمدوند،رفیق،رفاقت،متناهنگ،عشق،غمگین،خیانت،تنهای،دوست،بوکان وب،متن اهنگعاشقانه،برترین ها،اهنگ نارفیق از مهدی احمد وند ,



مداد رنگی
نوشته شده در یک شنبه 29 دی 1392
بازدید : 1074
نویسنده : فرهاد فیضی

همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...به جز مداد سفید...هیچ کسی به او کار نمی داد...همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}...یک شب که مداد رنگی ها...توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...مداد سفید تا صبح کار کرد...ماه کشید...مهتاب کشید...و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای خالی او...با هیچ رنگی پر نش


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: مداد رنگی،داستامنن مداد رنگی،داستان عاشقانه،داستان احساسی،داستانغمگین،داستانتنهای،تنهای،عاشق،غم،رنگ،بوکان وب ,



محبت
نوشته شده در یک شنبه 29 دی 1392
بازدید : 1430
نویسنده : فرهاد فیضی

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ روبه روی یک آب نمای سنگی
.
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه
- مطمئنی؟
- نه
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛ کیفش را باز کرد؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین، ، برچسب‌ها: داسان کوتاه،قلبريالداستان عاشقانه،داستان احساسی،داستان غمگین،داستان،شعر،بهترین ها،بوکانوب،داستان قلب،داستان دختر و پسر،محبت،داستان کوتاه محبت ,



داستان کوتاه قلب
نوشته شده در یک شنبه 29 دی 1392
بازدید : 1091
نویسنده : فرهاد فیضی

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به


قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید



چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در



قلبتو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)


دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود
..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: داسان کوتاه،قلبريالداستان عاشقانه،داستان احساسی،داستان غمگین،داستان،شعر،بهترین ها،بوکانوب،داستان قلب،داستان دختر و پسر ,